جدول جو
جدول جو

معنی داد یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

داد یافتن
(نَ / نِ کَ دَ)
عدل یافتن. انصاف دیدن. بعدالت رسیدن:
تا ز بیداد چشم او برهی
از لب لعل او بیابی داد.
فرخی.
اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب).
آنگاه بیابند داد هرکس
مظلوم بگیرد گلوی ظلام.
ناصرخسرو.
بیابد کنون داد بلبل که بستان
همی خیل نیسان و آزاردارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو یافتن
تصویر داو یافتن
نوبت یافتن، فرصت یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز یافتن
تصویر باز یافتن
دوباره یافتن، پیدا کردن، چیز ازدست رفته را به دست آوردن
چیزی را به آسانی و بی زحمت به دست آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
اجازۀ ورود به بارگاه شاه یافتن، به حضور پادشاه رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
کنایه از بر کسی یا چیزی مسلط شدن، چیره شدن، پیروز گردیدن، برای مثال کنون دشمن بدگهر دست یافت / سر دست مردیّ و جهدم بتافت (سعدی۱ - ۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
(پُ دَ)
نقش نشستن بمراد. بهدف رسیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از داو یافتن
تصویر داو یافتن
نقش نشستن به مراد بهدف رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره یافتن چیزی را شی از دست رفته را بدست آوردن، چیزی را باسانی بدست آوردن بی زحمت بدست آوردن چیزی، پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
ظفر یافتن غلبه کردن، مسلط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
اجازه ورود ببارگاه شاه یافتن، بحضور پادشاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام یافتن
تصویر کام یافتن
بارزو خود رسیدن، بمقصود نایل آمدن، متمتع شدن بهره مند گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراد یافتن
تصویر مراد یافتن
نمشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
یاری یافتن، نیروی پشتیبان یافتن کمک یافتن یاری یافتن: فزودن آتش را حدی و نهایتی نباشد که از آن نگذرد و چندانکه مدد یابد همی فزاید، کمک نظامی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورشدن معروف گشتن: نام طلب کردی وکردی بکف نام توان یافت بخلق حسن. (فرخی)، هستی یافتن موجودشدن: بنام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام ازو یافت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد یافتن
تصویر سرد یافتن
((سَ. تَ))
سرد شدن، احساس سرما کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
((~. تَ))
چیره شدن، رسیدن، پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز یافتن
تصویر باز یافتن
((تَ))
دوباره پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
((تَ))
اجازه ورود به بارگاه شاه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
نائل شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
شرفیاب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
Achieve, Attain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
réaliser, atteindre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
lograr, alcanzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
प्राप्त करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
mencapai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
บรรลุ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
bereiken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
实现 , 达到
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
raggiungere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
alcançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
osiągnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
досягти , досягати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
erreichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
достичь , достигать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دست یافتن
تصویر دست یافتن
להשיג , להשיג
دیکشنری فارسی به عبری